نامه اي به پسرم!
به نام آنكه تو را در يك روز آفتابي با مهرباني به من هديه كرد
پسر عزيزتر از جانم
سلام
بدان كه هميشه اول سلام بعد كلام كه سلام از نام هاي آفريدگارت است
مهربانم دلم ميخواهد كلامي با تو سخن بگويم تو كه از نفس براي من واجب تري
مي خواهم بگويم
از راز و رمز زندگي
مي خواهم بگويم كه بايد بداني
وبايد بداني
كه هر انكه ياد نگيرد زندگي را محكوم به فناست حتي اگر 100 سال زيست كند
بايد بداني كه چگونه جاويد بماني
........ خرم آن نغمه كه مردم بسپارند به ياد
مهربان باش حتي با جانوري درنده خو
صبور باش و محكم حتي محكمتر از كوه
دانا باش و به دنبال دانايي برو
با چراغي از ايمان
كه اگر اين چراغ نباشد به دره اي هولناك سقوط خواهي كرد
كم سخن بگو بيش بشنو
به حق بگو و با حق بمان
اسماني باش و اسماني بمان
به دين و مذهبت وفادار باش و دچار ترديد مشو
ثابت قدم باش و استوار
بدان كه انساني و ممكن الخطا و نه جايز الخطا
خطايت را بپذير و در اصلاحش كوشا باش
هرگز
هرگز
و هرگز قلبي را مشكن كه جايگاه خداست!
ولي بر هواي نفست غلبه كن كه تو را نابود خواهد كرد
..........
باز هم خواهم نوشت
به اميد روزي كه بخواني و بداني و شايسته عمل كني